کد مطلب:134012 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:208

شورای خلافتی یا مولودی نامیمون
فرزند خطاب عمر نه تنها جرثومه ی كثیفی را به نام معاویه از یك


شجره ملعونه به استانداری شام می پذیرد بلكه تحت عنوان خیراندیشی!!! و مصلحت بینی!!! در اجتماع كوچكی بنام شورای خلافتی.

(كه انسان نمیداند آن دیگر چه صیغه ای در اسلام بود) فردی را همانند عثمان جا میزند و در كنار آن، تركیب شورا را هم طوری می سازد كه از میان آن خواه و ناخواه همان عثمان بر نامداری برگزیده گردد و بنام خلیفه برگرده ی اسلام و مسلمین سوار شود در حالیكه خود او عثمان را بهتر از همه میشناخت و آینده حكومت وی را به خوبی پیش بینی می نمود.

این داستان از آنجا شروع می شود كه در آن هنگام كه عمر در بستر مرگ افتاده بود به وی گفتند چه خوب است كسی را برای خلافت و جانشینی از خود برگزینی عمر آهی كشید و گفت چه كسی را انتخاب كنم؟! اگر ابوعبیده جراح و یا سالم غلام حذیفه زنده بودند من در تعیین آنها تردید نمی كردم زیرا پیغمبر درباره اولی گفته بود «او امین این امت است» و دومی را ستوده بود كه «او به خداوند زیاد علاقه دارد» اما اكنون چه كسی را تعیین كنم [1] .

راستی شگفت انگیز است! چگونه فرزند خطاب برای تعیین جانشین خود و زمامدار آینده بفكر ابوعبیده جراح و غلام ابی حذیفه می افتد ولی حتی یك لحظه هم نمی اندیشد كه در آن اجتماع شخصیتی همانند علی علیه السلام وجود دارد!!!.

آری عمر در آن روزها بخوبی احساس كرده بود كه اگر برای تعیین


خلیفه كاری نكند و جامعه را به حال خود واگذارد بدون تردید آنها جز علی علیه السلام را برنمی گزینند و اگر آن حضرت در آن شرائط در رأس كار قرار گیرد طبعاً زمام امر مسلمین یكی بعد از دیگری به فرزندان معصوم او و در اختیار كسانی قرار خواهد گرفت كه پیامبر بزرگ اسلام به امر خداوند آنها را برای رهبری جهان اسلام نصب كرده بود و مسئله ی مهم این بود كه در آن صورت و در آن شرائط هیچگونه مخالفت مؤثری در برابر آن حضرت انجام نمی گرفت زیرا معاویه كه در آنروز هنوز بصورت یك خطر جدی در نیامده بود و همانند معاویه بعد از عثمان نبود تا تجهیزات نظامی وسیع و اقتصاد نیرومندی برای خود بوجود آورده باشد و جز معاویه هم كسی كه بتواند در برابر جبهه حق و حكومت علی بن ابیطالب علیه السلام جبهه ی باطلی متشكل و نیرومند بوجود آورد یافت نمی شد.

با این حساب برای همیشه مسند حق برای مردان حق استوار می گردید آری عمر بخوبی این حقیقت را درك كرده بود و برای خنثی كردن آن یك ژست كاملا «دموكراسی مأبانه» به خود گرفت و بلافاصله شورائی بنام «شورای خلافتی» تشكیل داد و همانند بسیاری از جباران و دیكتاتورهای جهان كه «از یك سوی همانند جلادی خونخوار كارد بر حلقوم دموكراسی ضعیف و ناتوان عصر ما نهاده و در تلاش برای جدا كردن آخرین رگهای حیاتی وی هستند و از سوی دیگر با همان حال نعره از جگر برمی آورند كه «زنده باد دموكراسی و آزادی!!» عمر هم از یك سوی خلیفه را خود تعیین نمی كند و صریحاً روی شخصی انگشت نمی گذارد بلكه تعیین این امر را


بر عهده ی معجونی بنام «شورا»!!! می نهد تا در زیر ماسك این نام زیبا و فریبنده نه تنها مردم عصر خویش بلكه حتی بسیاری از انسانهای نكته سنج عصرهای آینده را هم از دقت و بررسی در ماهیت آن شورا باز دارد و از سوی دیگر تركیب شورا را طوری قرار میدهد كه مطالعه در آن برای هیچ فرد بیدار تردید باقی نمی گذاشت كه بالاخره منتخب شورا همان عثمان خواهد بود، این واقعیت را امیرالمؤمنین علیه السلام از پیش آشكارا بر زبان رانده بود، در آن هنگام كه عموی خویش عباس را دیدار كردند صریحاً بوی فرمودند «خلافت از خاندان ما بدور شد زیرا در این شورا عثمان در كنار من قرار گرفت [2] .

از همه حیرت انگیزتر این كه نام «شورا» تا آنجا توانست ماهیت آن و منویات شخص عمر را در زیر پرده نگاه دارد كه بعد از گذشتن قرنها حتی امرزو هم جمعی از روشنفكران و تیزبینان شیعه را كه متأسفانه سخن شیفته دموكراسی نیم بند غرب گردیده فریفته و یا حداقل آنان را به «تغافل» وا دارد تا آن حد كه تشكیل چنین شورائی را نشانه ای بارز از آزادی و دموكراسی!!! اسلام در عهد عمر شمرده و از این نظر سخت بر آن تكیه كنند!!! شورائی كه عمر ضمن سخنانی كه با هر یك از اعضاء آن دارد به عثمان روی كرده گفت «عثمان گویا به تو می نگرم كه بر مسند خلافت تكیه می زنی و در آن روز عشیره ات بنی امیه و بنی ابی معیط را بر گردن مسلمین سوار می كنی و بیت المال را در اختیار آنان قرار میدهی» [3] .


آری این واقعیت را عمر خود بیش از همه میدانست كه محصول آن شورا جز عثمان نخواهد بود ولی جای شگفت است كه با این حال چگونه او فردی را مانند ابن عفان برای رهبری جهان اسلام!!!! برمیگزیند او را عضو شورا و در كنار علی علیه السلام!!! قرار می دهد با آنكه وی آینده حكومت عثمان را به خوبی پیش بینی می نمود و سرنوشت مسلمین و بیت المال را در عصر قدرت آل عثمان آشكارا بیان می كرد!!!.

خواننده ی عزیز! با توجه به این مسائل كه بطور اجمال و فشرده تا اینجا برشمردیم آیا باز هم می توان «همانند بعضی از نویسندگان فاضل و معاصر» نوشته مسعودی را پذیرفت كه قانون شكنیها و تبعیضات تنها در عصر عثمان بوده ولی در عهد عمر راه حكومت (از نظر اجرای عدالت و مساوات) «جاده واضحه و طریق آشكار و روشن بوده است؟!.».


[1] طبري ج 3 صفحه ي، 293 چاپ قاهره.

[2] كامل ابن اثيرج 3 صفحه 26.

[3] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 1 صفحه 91 چاپ بيروت.